کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال سیدالشهدا باحضرت زینب در ورود به کربلا

شاعر : رنجی تهرانی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن     قالب شعر : غزل    

زینبـا! روز جدایی، نرسیده است، هنـوز           جای اشک ازمژه ات، خون نچکیده است، هنوز

آن قَدَرمویه مکن، آه مکش، اشک مریز           روز فریاد و فغانت، نرسیده است،هنوز


گرچه از پیر وجوان، یاورو یاراست، تورا           کس زیاران تودر خون، نتپیده است،هنوز

مـویت از محنت بسیـار، نگردیده سپـیـد           قدت از بار مصیبت، نخمیده است،هنوز

قــد عــبّـاس رشـیـد تــو نـیــفـتـاده ز پــا           تیغ اشرار، دو دستش، نبریده است،هنوز

قـاسمـت زیـر سـم اسب، نگـشـتـه پامـال           اکبرت شهد شهادت، نچشیده است، هنوز

نجمه ازداغ پسر،موی نکرده است، پریش           «امّ لیلا» غـم فرزند، نـدیده است، هنوز

«العطش العطش» ازتشنه لبی دراین دشت           ازعزیزان حسین، کس نشنیده است،هنوز

اصغـر آن غنچۀ نشکـفته پَرِ، گلشن جان           حنجرش با سر پیکان، ندریده است،هنوز

نشـده قطع امیـد از مَنَت، این قـدر منـال           تیغ برروی حسین، کس نکشیده است،هنوز

خـیـمه گـاهت نـشده طعـمـۀ آتـش ز جـفـا           بهرغارت به حرم کس ندویده اسـت،هنوز

روی اطـفـال نگردیـده ز سـیـلی، نـیــلی           کودکی در بُن خاری، نخزیده است،هنوز

تنـی از کعب نـی خـصم، نگردیده کبـود           خاری اندر کف پایی، نخلیده است،هنوز

میرسد دست به دامان حسینت،«رنجی»!           از بدن طایــر جانت، نپریده است، هنوز

: امتیاز
نقد و بررسی

لازم به ذکر است که همانگونه که علامه مجلسی در جلاء العیون ص ۵۷۴ مرحوم خراسانی در منتخب التواریخ ص ۲۳۱ و شیخ عباس قمی ( بطور ضمنی) در نفس المهموم ص ۲۷۵ تصریح کرده اند حضرت لیلا قبل از کربلا فوت کرده بودند و در کربلا حضور نداشتند. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

نجمه ازداغ پسر،موی نکرده است، پریش           «امّ لیلا» غـم فرزند، نـدیده است، هنوز

 

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : عبدالعظیم ذهنی زاده نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : قصیده

مـا در این وادی قبول ابتلا خواهیم کـرد         کربلا را عالَم « قالوا بلی» خواهیم کرد

وادی لَم یَزرَعی را از صفای جوی خون         گلشن شاداب وپر ذوق و صفا خواهیم کرد


بر سـرعهدیم و پیمـانِ الستِ خویـشتـن           موبه مو آن عهدو پیمان را وفا خواهیم کرد

نقدجان در کف خریداریم بر کالای غم           ما درین بـازار، سودا با خدا خواهیم کرد

ما زیُمن خون هفـتاد و دو قـربانیّ دیـن           این منای عشق رارشک منا خواهیم کرد

از جلای خون شـفاف گلـوی خـویشتن           طـف را آئـیـنـۀ باطـن نـمـا خواهـیم کرد

کی سر ذلت فرود آریم در پـیش کسی           سرفرازان سر فراز نیزه ها خواهیم کرد

نـوح طوفـان بلایـم، ناخـدایـی زخم دار          جان به کـشتیّ نجات خود فدا خواهیم کرد

کاخ نوبنیاد قرآن را که ویران کرده اند           ما بـه خون خویشتن ازنو بنا خواهیم کرد

کشته میگردم که قرآن وشریعت زنده باد           مرگ را با زندگی بیع وشرا خواهیم کرد

آن چنان شیرازه ای با رشته جانها زده           تا ابـد ایـمـن ز آسیب و بـلا خـواهیم کرد

کـو سلیمـان؟ تـا تمـاشای سلـیمانی کنـد           دیو را انگشت وانگشتر عطا خواهیم کرد

ناز بالش درخور شان سرشوریده نیست           بالش از خاکستر مطبخ سرا خواهیم کرد

خیمه ای که تارو پودش هست ازگیسوی حور           طعمه غارت،به دست شعله هاخوهیم کرد

با هزاران سرفرازی، سرفراز از نیزه ها           رو به سوی بـارگاه کـبـریـا خواهـیم کرد

بـا سـر ببریده در کاخ یزیـد مـی گسار           یادی ازیحیی و آن طشت طلا خواهیم کرد

دست پاک ما نگیرد، دست ناپاکان به دست           ما حساب پاک و ناپاکان، سوا خواهیم کرد

از جـفـای آشـنـای بـدتـراز بیگـانـگـان           آشـنـایی بـا هـمـه بـی آشـنـا خواهیـم کرد

چرخ اگرامروز برکامم نگردد باک نیست           باش تا فردا که گردون زیرپا خواهیم کرد

سلطـنت بر مـردم دنـیـا نـدارد ارزشی           حکمــرانی بر قلوب ماسواخواهیـــم کرد

ما زدنـیای شما و هرچه باشـد اندر آن           اخـتـیــار یک کفـن از بوریا خواهیم کرد

حالیا با ترک تـاج و تخت و ملک مستعار           شهریاران را در این درگه، گدا خواهیم کرد

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد وزنی و سکت موجود در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

از جــلای خون شفاف گلـــوی خویشتن             دشت طف را آینـه ی باطن نمـا خواهیم کـــرد

ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا

شاعر : ناصر زارعی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

پرسید آن ولیّ خدا، این زمیـن کجاست            گفتند سرزمین عَقْر، یکی گفت کربلاست

آن کس که بُـد پـناه خـلایق در عـالـمین            آن ملجاء عـظیم که محـبوب کـبریاست


گـفـتـا پـنـاه می برم به خدا از بلا و غم            در این زمین که مخزن اندوه و هم بلاست

ایـنـجـا مـحـلّ ریـخـتـن خـون مـا بُــوَد            یعنی به حجّ آخر ما، این زمین مناست

اینجا شکستـه می شود ار حـرمـتم، ولی            گردد پـناه شیـعه، که این وعدۀ خداست

زینب گُشای محمل خود را در این زمین            اینجا همان بهشت خدا، وعده گاه ماست

زین خاک غم به همسر خود داده مصطفی            می بویمش که بر دل جانم خوش آشناست

زین سرمین بوی علی می رسد به جان            آری هـنوز صوت دل آرام او بـجـاست

ای کاش « سائلت» بدهد جان در این زمین            هـرچـند نـامۀ عـمـلش از گـنه سیـاست

: امتیاز
نقد و بررسی

در مجاورت کربلا زمین یا قریه‌ای هست که اصحاب به امام عرض کردند اگر اجازه بدهید به آنجا برویم؛ فرمودند نام آن چیست؟ گفتند: عَقْر و امام فرمودند: اَللّهُمَّ اِنِّي أعُوذُ بِکَ مِنَ الْعَقْر ( الفتـوح ج ۵ ص ۸۴؛ تاریخ الامم والملوک ج ۵ ص ۴۰۹؛  نفس المهموم ۱۸۳)

زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا

شاعر : علی اکبر لطیفیان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

با احـتـیــاط لالـۀ مـا را پــیــاده کـن            عباس جان، سـه سالۀ ما را پیاده کن

با احـتـیـاط بار حرم را زمین گــذار            زانـو بـزن وقار حرم را زمین گذار


با احـتـیـاط تا که نـیـفـتـد ستــاره ای            می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای

چـشـم مـخـدرات به سـمـت نگـاه تو            دوشیـزگـان محـتــرمـه در پــنــاه تو

با حـوریــان رفـته به زیـر نـقـاب ها            یک لحظه روبــرو نشدند آفـتــاب ها

این حوریان عزیز خدایند و بس، همین            این دختران کنیز خدایند و بس، همین

این دختر علی ست که بالش شکستنی ست            ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست

از این به بعد ماهِ حــرم آفتـاب باش            عباس جان مراقب این با حجاب باش

این دختران من که بـیــابان ندیده اند            در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

یک لحظه هم ز خیمۀ طفلان جدا نشو            جـان ربـاب از دم گـهـواره پـا نـشـو

تو هستی و اهالی این خـیمه راحـتند            در زیر ســایه ات همه در استراحتند

توهستی و به روز حرم شب نمیرسد            چـشـم کسی به قامت زینب نمی رسد

احـساس می کنم که جـوابم نمی دهـند            بـا آب آب گـفـتـنـم آبــم نـمـی دهــنــد

راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست            از سنگ ها شکـستن دندانم آرزوست

من راضیم به پای خدا دست و پا زنم             با صورتم به خــاک بیـفـتم صدا زنم

جـام بـلا به دست گـرفـتـیـم ما دو تا            این جـام را الـست گـرفـتـیـم ما دو تا

می خواستیم عبـد شدن را نشان دهیم            پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

: امتیاز